من واقعاً متاسفم که دیروز نتونستم پستی بزارم چون مامانم گوشیم رو قایم کرده بود ولی امروز ۲پارت دیگه هم میزارم❤️❤️💜

،

که دیدم فقط تهیونگ هست رفتم پیشش و گفتم
+سلام. بر گشت و نگام کرد و گفت
#اوهه سلام دختر
+میگم ارباب کجاست
#چیی چرا بهش میگی ارباب
+چون آجوما گفت اگه بهش نگو ارباب شکنجهم میکنه
دیدم یهو پخش زمین شد و داره میخنده
#نه بابا 🤣🤣🤣😂
+خوب حالا نگفتی کجاست
#رفته بیرون کار داشت
+کی ساعت ۶صبح میره بیرون
#😯😯ساعت ۶ صبح چیه الان ساعت ۸هست
+چییی
#گوشم کر شود آها راستی میخواستم یه چیزی بهت بگم
+خوب منم باید بهت بگم
#خوب بگو
+خوب من نمیدونم چرا وقتی کوک رو ناراحت میبینم منم ناراحت میشم یا وقتی اون موقع بوسیدن نمیخواستم دست از این کار بردارم و تپش قلبم خیلی زیاد میشه به نظرت چک شده
#واووو تو عاشق کوک شدی
+چی نه نه فکر نکنم.
#چرا با این چیزی که تو به من گفتی عاشقش شدی
+خیلی بد شد
#چرا
+چون مطمئنم اگر این رو بهش بگم من رو میکشه
#نه بابا
+راستی نگفتی چی میخواستی بگی
#اها بیا بریم بیرون
+از کوک اجا...
#اره بابا بیا بریم
+اوکی اما من لباس ن..
#من برات گرفتم
+خوب کوش
#توی کمودت با کفش هات هست بهپوش منم بپوشم بریم
+اوکی .رفتم توی اتاقم رفتم توی کمد دیدم یه لباس خیلی خیلی خوشگل با یه کفش پاشنه بلند بود سریع پوشیدم رفتم ماهان رو شونه کردم و باز انداختم دورم یه تینت قرمز ولی کمرنگ زدم با کمی چیز دیگه ولی خیلی کم بود ولی بازم زیبا شدم
رفتم پاین دیدم تهیونگ پاین وایستادن و توی آینه داره خودش رو نگاه میکنه خیلی جذاب شده بود
وقتی متوجه من شد برگشت همینطور خشکش زد
+خیلی بد شدم
#واوو دختر خیلی خیلی خوشگلی
+ممنون .
#بیا بریم سوار ماشین شیم
+اوکی
رفتیم سوار ماشین شدیم (چند دقیقه بعد)به یه پاساژ بزرگ رسیدیم
#پیاده شو بریم بریم فروشگاه رو تخلیه کنیم بیایم 😉😄
+اوکی وقتی وارد شدیم کلی لباس زیبا بود
#.....
لطفاً اون قلب رو قرمز کنید و به من انرژی بدید
و چون من کلاس زبان میرم نمیتونم زیاد پست بزارم اما تلاشم رو میکنم و شاید امروز بتونم فقط یک پست دیگه بزارم
ولی ساعت ۸ پست های بیشتر میزارم و خوشحال میشم که نظر بدید ❤️❤️💜💜

#ببخشید طول کشید
_زدم روی دیکش و گفتم نه بابا داشتی حال میکردی حالا چطور بود😏😈
#خوب و تنگ 😈,تو چی ؟
_خوب بود وسینه های سفید و گنده ای داشت
#مال منم
_تو بوسیدیش
#اره ولی تو از کجا میدونی
_امدم بهت خبربدم دیدم صدا های میاد و بعد همه صدا ها قع شد و صدای مالید شدن چز درازی به داخل چیز یا کسی میامد😏
#بیشعور
_😄 راستی نگفتی چجوری بهش بگم
#اها ببین میریم کنار دریا و توی ساحل یه میز میزارم و با چرغ ورود ا ت رو مشخص میکنیم
_همه اینا اوکی اما چجوری ات رو بیاریم ؟
#اونش با من
از زبان ات
وقتی کوک و تهیونگ رفتم قلبم داشت میامد توی دهنم نکنه من من عاشق کوک شدم نه نه امکان ندارد ولی ولی با این احساس های که من دارم انگار همینجوریه ولی باید از یه نفر به پرسم ولی از اونجایی که کسی اینجا نیست باید از تهیونک کمک بخوام آره تنها راهم همینه
یک ساعت بعد
غذا رو آمده کردم و میز رو چیدم کمی از غذا رو برای خودم ریختم و خوردم ایول ات چه دست پوختی داری تو دختر دیدم زنگ در خورد رفتم باز کردم دیدم کوک و تهیونگ آمدن
#وااووو چه بوی خوبی میاد
_اوو آره راست میگه
+خوب دوکبوکی درست کردم با کیمچی میخواهید براتون بریزم
#البته
+باشه . براشون غذا ریختم تهیونگ وقتی اولین قاشق رو خورد روبه من کرد و گفت
#ایول دختر چقدر خوبه
_راست میگه
+خوشحالم که خوشتون اومده فعلا شب بخیر
#شب بخیر
_شب بخیر
فردا صبح ساعت ه۸ از زبان ات
بلند شدم رفتم دستشویی و کار های لازم را انجام دادم آمدم بیرون موهام رو شونه کردم ولی باز گذاشتم کمی تینت زدم و رفتم پاین دیدم که.......
❤️💜
ازتون شاکی ام به شدت و همینطور میخام خودم معرفی کنم.
- Mobi
رفتیم و وارد ماشین شدیم بعد از چند دقیقه به یه عمارت رسیدیم خیلی خیلی بزرگ بود رفتیم و وارد حیاط عمارت شدیم کوک دستشو حلقه کرد و منم دستم رو تو دستش حلقه کردم کمرم رو گرفت و بخودش نزدیک کرد و گفت
_از کنار من تموم نخور
+باشه . وارد عمارت شدیم وواااوووو داخلش چقدر خفنه که یهو یه پسر آمد و سریع کوک رو بغل کرد گفت سلام کوکی چه خبر خیلی وقت بود ندید بودمت
_باشه نفس بگیر . پسر از بغل کوک آمد پاین منو دید و گفت
؟معرفی نمیکنی . کوک روبه من کرد گفت عشقم دوست صمیمی تهیونگ و تهیونگ ات دوست دخترم(علامت تهیونگ#)
#خوشبختم بانوی زیبا .بعد ستم رو گرفت و بوسید
+منم هم چنین. واو چقدر جنتلمن بود
_عشقم بریم آنجا بشینیم
+باشه . رفتیم نشستیم سر صندلی های که کوک اشاره کرد کارشون آمد و گفت مشروب میخورید ؟ کوک باچشمش بهم اشاره کرد که بردارم منم یکی برداشت
+خوب
_خوب چی بخورش دیگه
+من؟
_نه من بخورش دیگه
+ولی من هیچوقت نخوردم اگه اتفاق بدی بیوفته چی
کوک با یه پوز هند نگام کرد و گفت :مثل توسط من باکره بودنت رو از دست بدی 😏
+دیگه من اصلاً نمیخورم خودت باید دوتشا بخوری
_باشه . لیوان مشروب رو از دستم گرفت و دوتاشو خورد همینجوری دهنم باز بود که توسط دستش بسته شد
_ببند مگس میره توش
داشتیم به آهنگ گوش میدادیم که تهیونگ آمد و گفت #
#چرا اینجا هستید بیاید بریم برقصیم
_باشه.
از زبان کوک
دست ات رو گرفتم و رفتیم وسط سالن دستم رو گذاشتم پشت کمر اتاقم دستش رو گزارش رو گردنم با ریتم آهنگ میرقصیدم که یهو .....
متاسفم که دیروز نتونستم بزارم چون ۱۰ تا گذاشتم بودم دیگه اجازه نداشتم بازم متاسفم ❤️

عکس کفش های ات

عکس گوشواره های ات که کوک برایش گرفته بود😮🤤❤️❤️

تام کارای امارت رو انجام دادم دیدم ساعت۵:۳۰هست به سمت اتاقم رفتم و ساعتم رو روی ۶:۲۰تنزیم کردم و گرفتم خوابیدم
چند دقیقه بعد
با به صدا درآمدن ساعتم از خواب بیدار شدم رفتم حموم و بعد از چندیقه کار های لازم انجام دادم آمدم بیرون یه حوله تنم بور که سینه هام و نصف روناک رو پوشنده بود در حموم رو که باز کردم دیدم کوک نشسته سر تخت و لایه نیشخند داره نگام میکنه
+ جججیغغغغغ .سریع درو بستم و گفتم تو اینجا چی کار میکن
_ آروم باش گوشم کرشود
+برو بیرون
_ بد شود انتظار داشتم لوخت بیای بیرون 😏 ولی به هر حال لباس گذاشتم سرتخت ،دفه بدی حالا بدنت رو میبینم
وسریع رفت بیرون اوفف امیدوارم چیزی ندیده باشه
رفتم سر تخت لباس رو برداشتم کمی باز بود ولی خیلی خوشگل بود دوجف کفش هم بود لباس رو پوشیدم کفشام رو پاک کردم موهام هم خوشک کردم رفتم سر میز آرایشم دیدم دو جفت گوشواره هم هست ولوو خیلی خوشگل بود انداختمشون ویه میکاپ شیک و زیبا ولی نه خیلی قلیز کردم رفتم بیرون که کوک رو لایه کت و شلوار مشکی دیدم خیلی جذاب بود وقتی من رو دید همینطوری خوشکش زده بود گفت کوک ،کوک بریم
حدود ۱۰ بار صداش کردم تا به خودش آمد گفتم بریم دیگه یه ساعت دارم صدات میکنم ،،حالا خوب شدم
_ از اونجایی که دوست دختر جون جونکوک هستی بایدم خوب باشی
+اوکی بریم
.........
عکس لباس،کفش،ارایش،و گوشواره های آت رو میزارم
ک دیدم پشتش سمت من یا در گوشاش روهم با بالشت گرفته و خوابه . یعنی صدامون آمده .اصلا مهم نیست. رفتم صداش کردم ات ات بیدار نشد بالشت و از رو گوشاش و داشتم کرم درونم فعال شده بود بخاطر همین گفتم : اگر تا ۳بشمارم بیدار نشی باکره بودنت را از دست میدی .😏
_ ۱
_۲
_۳
داشت بیدار میشد که گفتم دیگه دیره و روش خیمه زدم از ترس سفید شد
+چیکار میکنی از روم بلند شو
_تا الان رابطه داشتی؟
+ ن ننه چطورر
_او پس این اولین رابطهای هست که انجام میدی
+تو که نمی خوای .یهو با یک دست دستام رو بالای سرم گرفت دیگه هیچ راهی نبود خدایا خودت کمکم کن
_چرا میخوام😏
داشت دکمه لباسم رو با اون یکی دستش باز میکرد دکمه دوم بود کمی از سینه هام معلوم بود که از شانس خوبم و کمک خدا تلفنش زنگ خورد
_اهه لعنتی شانس آوردی
از زبان ات
خدایا مرسی خیلی دوست دارم از اتاقم رفت بیرون سریع دکمه های لباسم رو بستم موهام که انگار برقه گرفته رو شونه کردم یه تینت زدم و رفتم پاین تا آب بخورم که دیدم جناب کوک سر مبل که پشتش به من هست نشسته و داره با تلفن صحبت میکنه .به جهنم رفتم یه لیوان آب برادشتم داشتم میخوردم آب هنوز توی دهنم بود برگشتم که کوک رو دیدم و هرچی آب توی دهنم بودم ریخت روی صورتش کمی عقب رفت بعد با دستاش آب رو از جلوی صورتش کنار زد سریع گفتم : ممن معذرت میخوام ولی تقصیر شماهم بود که پشت من بدودید
_الان شد تقصیر من اجب روی داری
+بله شد تقصیر شما
_میدونی اگر همه خدمتکارا این طوری بتمن حرف بزنن عاقبتشون مرگ هست . معلوم بود ترسیده برای همین گفتم :ولی نمیخوام بکشمت بجاش باید برام یه کاری بکنی
+چ چیکار کنم
_دوستم یه مهمونی داره که منم دعوت کرده و توی این مهمونی هرکی باید با دوست دخترش بیاد و تو بیاد جای دوست دختر من بیای به اون مهمونی
+چیی ، خوب چرا با دوست دخترت یا با اون دختری که دیروز آمده بود نمیری
_اون دیگه دوست دخترم نیست اون فقط نیازم رو برطرف میکنه که دیگه اونم نیست
+اگه من کمکت کنم توی یه کاری برام میکنی
_ آره ولی آزادت نمیکنم
+باشه اون نیست ،فقط مهمونی کی هست ؟
_فردا شب ساعت ۹ من تا ساعت ۶ بیرونم خودم برات لباس و کفش میخرم بعد دوتای باید باهم آماده باشیم
+اوکی
(فردا ساعت ۵:۳۰)
از زبان ات ....
امیدوارم خوشتون بیاد و من ممنون میشم که اون قلب رو قرمز کنید بخاطر کسی که دوسش دارید❤️❤️
+خوب چیزی داخلش داشت
_فکر کنم نداشت😌
+خدایا منو بخور
(بچها الان شنبه هست که کوک به همه مرخصی داده و چون اتفاق های مهمی نمیوفته مامیریم به روز سه شنبه
از زبان ات وای دیروز بدترین روز عمرم بود . دیروز دوست دختر کوک برای رابطه آمده بود منم برای اینکه صدای آه و ناله نشنوم رفتم توی اتاقم که یهو صدای جیغ و ناله های کوک درآمد با ناله های اون دختره سریع بالشت رو گذاشتم روی گوشم که چیزی نشنوم ولی کمی صدای ناله میامد همون طوری خوابم برد
از زبان کوک
امروز خیلی بد تحریک شد بودم جوری که دیکم اینه یه توپ شده بود زنگ زدم به مین هو که بیاد عمارت و نیازم رو بر طرف کنه اونم از خدا خواسته این جت آمدم وقتی مین هو گفت عزیزم بریم تو اتاق فکر کنم آت منظور مین هو رو فهمید بخاطر همین گفت ارباب من دیگه میرم بعد بعد با سرعت جت رفت تو اتاقش من و مین هو هم رفتیم تو اتاق پراش کردم رو تخت و روش خیمه زدم لباسشای رو جز دادم مال خودم هم همینطور ........ارضا شدم و کشیدم بیرون بهش لباس دادم داشتم لباسام رو میپوشیدم که گفت :ددی پس کی باهم ازدواج میکنیم گفتم:😏خودت میدونی فقط یه هوس هستی من هیچ علاقه ای بهت ندارم یهنو که گفتم با عصبانیت از اتاق خارج شد من خیلی ریلکس گفت کارت خوب بود هرز خانم لباسامم رو پوشیدم که قرار قور شکمم راه افتاد رفتم پایین تا از آت توی آشپز خونه یه چیزی برای خوردن بگیرم دیدم نیست نکنه. فرار کرده نه اون آخرین بار رفت توی اتاقش باتمام سرعت رفتم اتاقش که دیدم...
از خواب پاشدم ساعت رو نگاه کردم ساعت ۵:۳۰ بود پاشدم رفت دستشویی کاری لازم رو کردم ۶شد لباسم رو پوشیدم یه تینا زدم ورزود رفتم پایین عجیبه هیچکس نبود انگار همه آب شده بودن رفتم صبحونه رو حاضر کردم که آقای کوک آمد نشست سر صندلی بشقاب رو گذاشتم جلوش و گفتم بقیه کجان
_فرسادمشون تا یک هفته مرخصی
+ چییی پس یعنی همه کارو من باید بکنم
_بله
+خوب بفرمایید بخورید دیگه
_از آنجای که ممکنه توش چیزی ریخته باشی و من به تو اعتماد ندارم تو هم باید بخوری
+چی چرا فکر میکنید من توش چیزی ریختم
_چون بهای منو بکشی و فرار کنی (کوک همه اینها و با خون سردی و خیلی ریلکس در حالی که به ات نگاه میکرد میگفت)
+باشه منم میخورم
خواستم برم بشقاب پردازمم که گفت نه تو همین بشقاب میخوری فکر کردی من احمق تو مال خودت چیزی نریزی .آروم گفتم احمق که هستی
_چیزی گفتی
+نه .رفتم قاشق و داشتم و منم همراه اون یک قاشق خوردنم اونم توی یه ظرف ایییی گفتم خوب دیدی چیزی نریختن گفت تا تهش بخور گفتم چیزی گفت همین که سندی وگرنه مجازات میشی.اینکه گفت یه لبخند شیطانی زد که منظورش رو فهمیدم و تا آخر به خوردیم
+......
❤️💜