دوتایی سوار ماشین شدیم که گفتم: شما کی هستید و چند سالتونه و من رو برای چی گرفتید؟🧐 اون مرد لبخندی زد و گفت:من جعون جونکوکم و۲۳ سالمه . گفتم :و چرا من رو گرفتی؟ خم شد سمت گوشم و در گوش گفت :خب شاید برای زیرخوابی😈😏.از زبان ات :خم شد و در گوشم گفت شاید برای زیرخوابی .ناگهان لرز و وحشت تمام بدنم گرفت ولی اون خیلی ریلکس داشت لبخند شیطانی میزد😰 

چند ساعت بعد  

داشتیم همینطور حرکت میکردیم که وارد جنگل شدیم ترس تمام بدنم رو فرا گرفته بود یه نگاه به اون مرد انداختم صورت جذابش و دست و پاهای کشیدش و پوست سفدیش سرش تو گوشی بود و فکر کنم متوجه نشد من دارم نگاش میکنم یهو چشمم خورد دیکش وای خیلی بزرگ بود .یهو دیدم گفت بزرگه نه؟😏 ساکت شدم تا رسیدیم به یک عمارت اون مرد که گفت اسمش جون کوک گفت پیاده شو . بدون هیچ حرفی پیاده شدن عمارت ترسناک و بزرگی بود ولی وقتی واردش شدم خیلی باشکوه زیبا بود به همه جا خیره شده بودم که کوک گفت :

 

در پارت قبل شرط انجام نشد اما پارت ۳رو گذاشتم ولی لطفاً دنبالم کنید 

شرط پارت بعد 

۱۰ لایک  

۵ تا نظر