رفتیم و وارد ماشین شدیم بعد از چند دقیقه به یه عمارت رسیدیم خیلی خیلی بزرگ بود رفتیم و وارد حیاط عمارت شدیم کوک دستشو حلقه کرد و منم دستم رو تو دستش حلقه کردم کمرم رو گرفت و بخودش نزدیک کرد و گفت
_از کنار من تموم نخور
+باشه . وارد عمارت شدیم وواااوووو داخلش چقدر خفنه که یهو یه پسر آمد و سریع کوک رو بغل کرد گفت سلام کوکی چه خبر خیلی وقت بود ندید بودمت
_باشه نفس بگیر . پسر از بغل کوک آمد پاین منو دید و گفت
؟معرفی نمیکنی . کوک روبه من کرد گفت عشقم دوست صمیمی تهیونگ و تهیونگ ات دوست دخترم(علامت تهیونگ#)
#خوشبختم بانوی زیبا .بعد ستم رو گرفت و بوسید
+منم هم چنین. واو چقدر جنتلمن بود
_عشقم بریم آنجا بشینیم
+باشه . رفتیم نشستیم سر صندلی های که کوک اشاره کرد کارشون آمد و گفت مشروب میخورید ؟ کوک باچشمش بهم اشاره کرد که بردارم منم یکی برداشت
+خوب
_خوب چی بخورش دیگه
+من؟
_نه من بخورش دیگه
+ولی من هیچوقت نخوردم اگه اتفاق بدی بیوفته چی
کوک با یه پوز هند نگام کرد و گفت :مثل توسط من باکره بودنت رو از دست بدی 😏
+دیگه من اصلاً نمیخورم خودت باید دوتشا بخوری
_باشه . لیوان مشروب رو از دستم گرفت و دوتاشو خورد همینجوری دهنم باز بود که توسط دستش بسته شد
_ببند مگس میره توش
داشتیم به آهنگ گوش میدادیم که تهیونگ آمد و گفت #
#چرا اینجا هستید بیاید بریم برقصیم
_باشه.
از زبان کوک
دست ات رو گرفتم و رفتیم وسط سالن دستم رو گذاشتم پشت کمر اتاقم دستش رو گزارش رو گردنم با ریتم آهنگ میرقصیدم که یهو .....
متاسفم که دیروز نتونستم بزارم چون ۱۰ تا گذاشتم بودم دیگه اجازه نداشتم بازم متاسفم ❤️