فیک کوک سرنوشت پارت ۳

دوتایی سوار ماشین شدیم که گفتم: شما کی هستید و چند سالتونه و من رو برای چی گرفتید؟🧐 اون مرد لبخندی زد و گفت:من جعون جونکوکم و۲۳ سالمه . گفتم :و چرا من رو گرفتی؟ خم شد سمت گوشم و در گوش گفت :خب شاید برای زیرخوابی😈😏.از زبان ات :خم شد و در گوشم گفت شاید برای زیرخوابی .ناگهان لرز و وحشت تمام بدنم گرفت ولی اون خیلی ریلکس داشت لبخند شیطانی میزد😰 

چند ساعت بعد  

داشتیم همینطور حرکت میکردیم که وارد جنگل شدیم ترس تمام بدنم رو فرا گرفته بود یه نگاه به اون مرد انداختم صورت جذابش و دست و پاهای کشیدش و پوست سفدیش سرش تو گوشی بود و فکر کنم متوجه نشد من دارم نگاش میکنم یهو چشمم خورد دیکش وای خیلی بزرگ بود .یهو دیدم گفت بزرگه نه؟😏 ساکت شدم تا رسیدیم به یک عمارت اون مرد که گفت اسمش جون کوک گفت پیاده شو . بدون هیچ حرفی پیاده شدن عمارت ترسناک و بزرگی بود ولی وقتی واردش شدم خیلی باشکوه زیبا بود به همه جا خیره شده بودم که کوک گفت :

 

در پارت قبل شرط انجام نشد اما پارت ۳رو گذاشتم ولی لطفاً دنبالم کنید 

شرط پارت بعد 

۱۰ لایک  

۵ تا نظر 

  • Iam tired but I m still laughing🥲🥲

فیک کوک سرنوشت پارت ۲

فیک کوک سرنوشت پارت ۲

که مرده گفت :اووه نمیدونستم همیچیمن لیدی زیبای داری😏که من گفتم :اممم خیلی متشکرم 🙂پدر آن:نظر لطفتونه 🙂که اون مرد گفت امم بجای بدهید یه فکری دارم 😏پدرم:چ چ چی😰که اون مرد با لبخند شیطانی نگام کرد گفت: امم شاید بتونی با دادن دخترت به من بدهید کامل پاک بشه نظرت چیه😈پدرم گفت :امکان ندارد من پولو بهت میدم 😶که اون مرد اخم هایش رفت تو هم و گفت اه باشه پس همین الان پولم رو بده یا می‌میری 😈😏 از زبون آن: که دیدم اون مرد گفت که همین الان پولم رو بده یا می‌میری که یحو  اسلحه از پشتش در آورد و گزاشت رو پیشونی پدرم که مرده گفت خوب دخترت یه مرگت پدرم گفت من رو بک که من به سرعت گفتم نه پدرم رو نکش و بجوای پول من رو بگیر 😰 که پدرم گفت اما دخترم گفتم پدر سلامتی شما و زنده موندتون مهم تر و من می‌دونم شما پول رابدست میارید و منو نجات مدید   اون مرد با حالت تمسخر گفت اوه چه احساسی😏

مادر و پدرم و من داشتیم اشک میریختی که اون مرد گفت :لیدی زیبا برو داخل ماشین  از زبان ات داشتم آروم گریه میکردم که اون مرد گفت بسه لیدی سوار ماشین شو بدون هیچ حرفی رفتیم بیرون که یه ماشین خیلی مدل بالا جلوی در دیدم  .خیلی تعجب کرده بودم😮 که اون مرد گفت چیه خوشت آمد 😏دوتایی سوار ماشین شدیم که گفتم: 

 

این اولین داستانی هست که می‌نویسم متون میشم که دنبالم کنیید  

شرط پارت بعد 

۱۰ تا لایک 

۵ تا نظر

 

 

  • Iam tired but I m still laughing🥲🥲

فیک کوک سرنوشت.

فیک کوک سرنوشت.

سلام من ات هستم دختر زیبا باهوش ولی شیطون زندگی من خیلی عجیبه و همه این ها از ۲۱سالیگی شروع شده پدر من قرض های زیادی داشت ولی مادر و پدرم برای پرداخت بدهی هردو کار میکنند یک روز یک مردی وارد خونه شد بنظر می‌رسید یکی از طلبکار های پدرم باشه چون مادر و پدرم خیلی خوب و با احترام باهاش صحبت میکردند من خیلی آروم رفتم پایین و خیلی با ادب سلام کردم که یهو همون مرد گفت....

 

 

می‌دونم جای بدی کات کردم ولی لطفاً دنبال و لایک کنیید

  • Iam tired but I m still laughing🥲🥲