فیک کوک سرنوشت پارت ۲۲

 

#برو یکی رو بپوش بیا تا من نظر بدم 

+ اوکی .یکی چشمم رو گرفت رفتم توی اتاق پروف و پوشیدمش به نظرم خیلی خوب بود رفتم بیرون 

#نه نه اصلأ خوب نیست خیلی بازه 

+اما من به نظرم خیلی خوب

#من یه چیزی میدانم که میگم بده دیگه 

+اوکی ،پس خودت بیا انتخاب کن 

#باشه ،اممم آها اون عالی هست 

+مطمئن هستی 

#اره بابا تو فقط بپوش 

+اوکی.رفتم پوشیدم آمدم بیرون

#واوو این عالی هست 

+اما خیلی تنگ هست دارن خفه میشم نمیتونم راه برم 

#خوب خودت یکی انتخاب کن

+البته. داشتم دنبال یه لباس خوب می‌گشتم که یکی خیلی خوب بود رو به فروشنده گفتم: ببخشید میشه اون رو بهم بدید  

فروشنده:البته 

بهم دادش رفتم پوشیدم از این خیلی خیلی خوشم آمد رفتم بیرون به تهیونگ نشون بدم وقتی منو دید دهنش وا مونده 

+خوب شدم 

#همین عالی  

+نظر منم همین هست

#فقط میدانی من از یه چیزی میترسم 

+چی؟🧐

#از اینکه عاشقم بشی 

+کی من البته که نه برو کمتر نمک بریز نمکات تموم میشه

#البته  . رفتیم حساب کردیم رفتیم سوار ماشین شدیم و کمی جلو تر پیش یه پاساژ دیگه نگه داشت 

+حالت خوبه !

#معلومه بیا بریم داخل 

+اوکی رفتیم داخل کلی کفش بود واااوووو دهنم وامونده بود 

#برو یکی رو انتخاب کن

+باشه .داشتم همینطور به کفش های پاشنه بلند نگاه میکردم که یه کفش چشمم رو گرفت رفتم به تهیونگ نشون دادم اون خوشش آمد و حصاب کرد آمدیم بیرون سوار ماشین شدیم و به سمت عمارت رفتیم وقتی تهیونگ پیاده شد رفتم سمتش و محکم بقلش کردم 

+مرسی که اینارو برام خریدی 

#خواهش میکنم .بعد موهام رو ناز کرد

ازش جدا شدم که گفت 

#ساعت ۶ این لباسارو بپوش میخوایم بریم جای 

+باشه ممنون خدافظ

#خدافظ 

داشت سوار ماشین میشد که ....

 

عکس کفش و لباس ات رو می‌زارم 

و ممنون میشم اون قلب رو قرمزش کنی ❤️