
که مرده گفت :اووه نمیدونستم همیچیمن لیدی زیبای داری😏که من گفتم :اممم خیلی متشکرم 🙂پدر آن:نظر لطفتونه 🙂که اون مرد گفت امم بجای بدهید یه فکری دارم 😏پدرم:چ چ چی😰که اون مرد با لبخند شیطانی نگام کرد گفت: امم شاید بتونی با دادن دخترت به من بدهید کامل پاک بشه نظرت چیه😈پدرم گفت :امکان ندارد من پولو بهت میدم 😶که اون مرد اخم هایش رفت تو هم و گفت اه باشه پس همین الان پولم رو بده یا میمیری 😈😏 از زبون آن: که دیدم اون مرد گفت که همین الان پولم رو بده یا میمیری که یحو اسلحه از پشتش در آورد و گزاشت رو پیشونی پدرم که مرده گفت خوب دخترت یه مرگت پدرم گفت من رو بک که من به سرعت گفتم نه پدرم رو نکش و بجوای پول من رو بگیر 😰 که پدرم گفت اما دخترم گفتم پدر سلامتی شما و زنده موندتون مهم تر و من میدونم شما پول رابدست میارید و منو نجات مدید اون مرد با حالت تمسخر گفت اوه چه احساسی😏
مادر و پدرم و من داشتیم اشک میریختی که اون مرد گفت :لیدی زیبا برو داخل ماشین از زبان ات داشتم آروم گریه میکردم که اون مرد گفت بسه لیدی سوار ماشین شو بدون هیچ حرفی رفتیم بیرون که یه ماشین خیلی مدل بالا جلوی در دیدم .خیلی تعجب کرده بودم😮 که اون مرد گفت چیه خوشت آمد 😏دوتایی سوار ماشین شدیم که گفتم:
این اولین داستانی هست که مینویسم متون میشم که دنبالم کنیید
شرط پارت بعد
۱۰ تا لایک
۵ تا نظر