+خوب چیزی داخلش داشت 

_فکر کنم نداشت😌 

+خدایا منو بخور 

(بچها الان شنبه هست که کوک به همه مرخصی داده و چون اتفاق های مهمی نمیوفته مامیریم به روز سه شنبه 

از زبان ات وای دیروز بدترین روز عمرم بود . دیروز دوست دختر کوک برای رابطه آمده بود منم برای اینکه صدای آه و ناله نشنوم رفتم توی اتاقم که یهو صدای جیغ و ناله های کوک درآمد با ناله های اون دختره سریع بالشت رو گذاشتم روی گوشم که چیزی نشنوم ولی کمی صدای ناله میامد همون طوری خوابم برد 

از زبان کوک 

امروز خیلی بد تحریک شد بودم جوری که دیکم اینه یه توپ شده بود زنگ زدم به مین هو که بیاد عمارت و نیازم رو بر طرف کنه اونم از خدا خواسته این جت آمدم وقتی مین هو گفت عزیزم بریم تو اتاق فکر کنم آت منظور مین هو رو فهمید بخاطر همین گفت ارباب من دیگه میرم بعد بعد با سرعت جت رفت تو اتاقش من و مین هو هم رفتیم تو اتاق پراش کردم رو تخت و روش خیمه زدم لباسشای رو جز دادم مال خودم هم همینطور ........ارضا شدم و کشیدم بیرون بهش لباس دادم داشتم لباسام رو میپوشیدم که گفت :ددی پس کی باهم ازدواج میکنیم گفتم:😏خودت می‌دونی فقط یه هوس هستی من هیچ علاقه ای بهت ندارم یهنو که گفتم با عصبانیت از اتاق خارج شد من خیلی ریلکس گفت کارت خوب بود هرز خانم لباسامم رو پوشیدم که قرار قور شکمم راه افتاد  رفتم پایین تا از آت توی آشپز خونه یه چیزی برای خوردن بگیرم دیدم نیست نکنه. فرار کرده نه اون آخرین بار رفت توی اتاقش باتمام سرعت رفتم اتاقش که دیدم...